آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان بی نقاب گرگ هاهرگز گریه نمیکنند.اما گاهی عرصه زندگی بر آنان چنان تنگ میشود که بر فراز بلندترین قله ها دردناکترین زوزه ها را میکشند.
یک شبی مجنون نمازش را شکست عشق آن شب مست مستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای
یک شبی مجنون نمازش را شکست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
عشق لیلا در دلت انداختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
روز و شب او را صدا کردی ولی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی خسته ام زین عشق، دل خونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم گفت: ای دیوانه لیلایت منم سال ها با جور لیلا ساختی عشق لیلا در دلت انداختم کردمت آوارهء صحرا نشد سوختم در حسرت یک یا ربت روز و شب او را صدا کردی ولی مطمئن بودم به من سرمیزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم نظرات شما عزیزان: جمعه 2 تير 1391برچسب:, :: 21:0 :: نويسنده : night wolf
|